مهنازوپسراش سه شنبه 90 اسفند 23 :: 5:51 عصر :: نویسنده : مهنازایوبی
چهارشنبه 90 بهمن 5 :: 3:37 عصر :: نویسنده : مهنازایوبی
دیروز که تعطیل بود بابامهدی من و پسرارو برد بیرون ........... چون شاهین شهر زیادم جای بازی برای بچه ها نداره طبق معمول داشتیم می رفتیم ""سرسر""به قول آراد که منظورش سرسره و پارک بازیه .....اول پارک یه پیست موتور داره که دیدم موتورها هستندو بالا و پایین می پرند ما هم رفتیم اونجا. موتورا سرو صدای زیادی داشتن وآراد و یه کم هم امیرعلی ترسیده بودن ولی یه کم که موندیم ترسشون ریخت........هرچند که امیرعلی حاضرنشد کنار موتورا بایسته وعکس بگیره........
بعدهم رفتیم سرسر و ناهارکه کلی از دست این دوتا عشق کباب خندیدم ........... موضوع مطلب : یکشنبه 90 آذر 27 :: 3:52 عصر :: نویسنده : مهنازایوبی
شنبه 90 مهر 9 :: 2:0 صبح :: نویسنده : مهنازایوبی
شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر در حال آشپزی بود، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. پسر کوچولو با خط بچه گانه اش نوشته بود:
صورتحساب: 1. تمیز کردن باغچه....................................................... 500 تومان 2. مرتب کردن اتاق خواب................................................ 500 تومان 3. مراقبت کردن از برادر کوچکم......................................... 1000 تومان 4. بیرون بردن سطل زباله................................................ 500 تومان 5. نمره ریاضی خوبی که گرفتم......................................... 500 تومان ______________________________________________________ جمع بدهی شما به من.................................................. 3000 تومان مادر به چشمان منتظر پسرش نگاهی کرد و چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب پسرش این عبارت را نوشت: 1. بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی...............................................هیچ 2. بابت تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم.......................................هیچ 3. بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی.................................هیچ 4. بابت غذا، نظافت و اسباب بازی هایت.................................................................هیچ و اگر همه ی این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیج هست. وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده است. مادر یعنی گنج. موضوع مطلب : پنج شنبه 90 شهریور 17 :: 10:10 عصر :: نویسنده : مهنازایوبی
بچه که بودیم من ودوتا داداشام کورش وداریوش اسم نینا خواهرم رو گذاشته بودیم ""اردک میرزا""چون خودشو واسه مامان لوس می کرد و لباشو مث اردک می کرد و مامان هر جا می رفت می بردش و مارو نمی برد ماهم از لجمون بهش می گفتیم :اردک میرزا اردک میرزا.... از اونجایی که از قدیم گفتن منع نکن سرت میادونیز گفته اند مسخره گر سخت کیفر می شود پسر بنده هم آقا آراد یه اردک میرزا به تمام معناست که لوسیش دست هر دختری رو از پشت بسته. لب ولونچه رو دلرید؟؟؟؟؟؟؟؟ مثل بچه گربه رو باباش خوابیده ...هر وقت می خواد بخوابه دست باباشو باز می کنه روبازوی باباش می خوابه...... خمیازه می فرمایند اینجا هم همه عروسکارو ریخته بود بیرون رفته بود تو جاشون اینجاهم مثل گودزیلا نشسته وسط بازی امیرعلی وداد اونو در میاره موضوع مطلب : درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
صفحات وبلاگ لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
|
||||