مهنازوپسراش شنبه 91 اردیبهشت 2 :: 9:12 عصر :: نویسنده : مهنازایوبی
امسال قرار بود ما بعدازسه سال با قطار بریم بندر عباس خونه خانواده همسرم که برحسب اتفاق خانواده خاله ام هم می شوند.قرار بود ماشینمون(پرشیا) رو هم بذاریم تو قطار ببریم که حدود دو ماه قبل از عید همسر عزیز ماشین رو به دلایل خودش فروخت .....به هر حال وقتی فروش اینترنتی بلیط شروع شد هرچه سعی کردم نمی شد وارد سایت شد و روزی که پیش فروش بلیط شروع شد ساعت 10صبح رفتم بلیط بگیرم گفتن بلیط تموم شد!!!!!!!!!!!!!مسئول فروش گفت مردم از 3صبح اومدن برای بلیط!!!!!!!!!!!!!!ومن دست از پادرازتر برگشتم و این تجربه را به تجارب دیگرم افزودم که مردم عید با قطار خیــــــــــــــــــــلی می رن مسافزت.حدود 4یا5روز قبل از عید همسر مربوطه دوباره ماشین خرید(مگان) وما راضی به سفر با ماشین شدیم. 29 اسفند 90 ساعت 5/8به سمت بندرعباس راه افتادیم. بعد از خروج از اصفهان اولین شهری که رسیدیم کوهپایه بود و چون ماشین یه مشکل کوچیک تو سیستم کامپیوتریش بود یه ساعتی معطل شدیم. اول نایین ایستگاههای راهداری بود که به مردم نقشه را با مشخص کردن مسیر می دادند.ما همیشه زمستون می رفتیم بندر ومسیر برامون بسیار کسل کننده بود ولی عید خیلی بهتر بود چون تمام مسیرایستگا ه های راهداری بود که به مردم کمک می کردوخیلی مسیر شلوغ بود وجالب. از نایین که خارج شدیم تو جاده یه ماشین با خانواده ایستاده بودن که بنزین می خواستن ما ایستادیم ولی نمی شد از ماشینمون بنزین کشید و چون گفتن کیف پول ومدارک وکارت سوختشون رو وقتی رفته بودن نماز دزدیدن همسر محترم مبلغی بلاعوض کمک فرمودن ...انشاا.. راست می گفتن. شهر بعدی عقدا بود واردکان ومیبد "شهر هنر و کاشی شهرکهن شهر سفال" شهر بعد اشکذر بود بعدهم یزد شهر بادگیرها.بعداز یزد مهریز بودوبعد انار.نرسیده به انار یک جایگاه استراحت بزرگ وشلوغ بود که ما هم برای ناهار و... به اونجا رفتیم .چند نفر از اهالی همونجا با شترهاشون به مردم ومخصوصا بچه ها سواری می دادن البته با دریافت یه کوچولو پول .من هم طبق معمول پسرارو بردم سواری چون دوست دارم بچه ها کارای خوب وجالبو تجربه کنند. آراد کوچولو ترسید ولی امیرعلی سوار شد.جالب اینکه شتری که سوارشدن یه بچه هم داشت که تا بچه اش راه نمی افتاد حرکت نمی کرد(امان از دل مادرا).. (سعی کنید هلی کوپتر رو اون ته ببینید ) ناهارمون که تموم شد مهدی داشت چرت می زد که خستگیش در بره که یه هلی کوپتر امداد بعداز چند دور چرخیدن با صدای زیادو گردو خاک فراوان فرود اومد به من وپسرا کلی خوش گذشت البته اونایی که مثل مهدی چرت می زدن یا ناهار می خوردن اصلا حس مارو نداشتن. بعداز انار شهر بابکه" شهر فیروزه ومس" که جزو بدترین قسمتای مسیره چون همش گردنه ست ودو طرفه وپره ماشین های سنگین ولی امسال عید بود ماشین سنگین زیادی نبود و زیاد بد نبوددرضمن مناظر زیبایی هم داشت. شهر بعدی سیرجان (یا بقول نینا خواهرم سیر عزیز)بود وبعد هم حاجی آباد وسرانجام بندرعباس.سالهای قبل این مسیر جاده های دوطرفه خطرناکی داشت که هر بار می ریم بیشتر مسیر یه طرفه شده با آسودگی بیشتری می رویم . من همیشه وقتی به میدون ورودی بندر که یک لنج بزرگ وسطش بود می رسیدیم خوشحال می شدم و می دونستم سفرمون تقریبا تموم شده ولی امسال تا رسیدیم دیدم لنجه نیست و یه نماد عجیب ونامشخص اون وسطه خیلی حالم گرفته شد. رسیدن به بندرعباس پایان سفر ما نیست چون خونه خاله ام در شهری بنام رودان یا دهبارزه که بعداز مینابه.خاله ام وشوهرش موقع جنگ مجبورشدن از خرمشهر به زادگاه شوهرخاله ام(پدرشوهرم)یعنی رودان بروند.فاصله رودان تا بندرعباس 95 کیلومتر است .ما حدود ساعت 11 رسیدیم وبسیااااااااااار از دیدن هم خوش به حالمون شد. این هم سفره هفت سین که تو خونمون انداختم ورفتیم چون به بودن سفره هفت سین در هر خونه خیلی اعتقاد دارم. این سفرنامه ادامه دارد..... موضوع مطلب : درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
صفحات وبلاگ لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
|
||||