شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر در حال آشپزی بود، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. پسر کوچولو با خط بچه گانه اش نوشته بود:
صورتحساب:
1. تمیز کردن باغچه....................................................... 500 تومان
2. مرتب کردن اتاق خواب................................................ 500 تومان
3. مراقبت کردن از برادر کوچکم......................................... 1000 تومان
4. بیرون بردن سطل زباله................................................ 500 تومان
5. نمره ریاضی خوبی که گرفتم......................................... 500 تومان
______________________________________________________
جمع بدهی شما به من.................................................. 3000 تومان
مادر به چشمان منتظر پسرش نگاهی کرد و چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب پسرش این عبارت را نوشت:
1. بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی...............................................هیچ
2. بابت تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم.......................................هیچ
3. بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی.................................هیچ
4. بابت غذا، نظافت و اسباب بازی هایت.................................................................هیچ
و اگر همه ی این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیج هست.
وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت :
قبلا به طور کامل پرداخت شده است.
مادر یعنی گنج.
موضوع مطلب :